یکشنبه ۰۲ اردیبهشت ۰۳

آنتون چخوف

آنتون چخوف

نمايش‌نامه

۹۸ بازديد

نخستين نمايش‌نامهٔ چخوف بي پدري است كه چندان شناخته شده نيست و پس از آن ايوانف. يكي دو نمايش‌نامهٔ بعدي چخوف هم چندان موفق از كار در نيامد تا اينكه با اجراي نمايش «مرغ دريايي» در ۱۸۹۷ در سالن تئاتر هنري مسكو چخوف طعم نخستين موفقيت بزرگ‌اش را در زمينهٔ نمايش‌نامه‌نويسي چشيد. همين نمايش‌نامه دو سال قبل از آن در سالن تئاتر الكساندريسكي در سنت پترزبورگ با چنان عدم استقبالي روبه‌رو شده بود كه چخوف در ميانهٔ دومين شب نمايش آن، سالن را ترك كرده بود و قسم خورده بود ديگر هرگز براي تئاتر چيزي ننويسد. اما همان نمايش‌نامه در دست بازيگران چيره‌دست تئاتر هنر مسكو، چخوف را به مركز توجه همهٔ منتقدان و هنردوستان تبديل كرد. بعدها با وجود اختلافاتي كه ميان چخوف و كنستانتين استانيسلاوسكي - كارگردان نمايش‌نامه‌هاي وي - پيش آمد آثار ديگري از چخوف - همچون «دايي وانيا» (۱۸۹۹)، «سه خواهر» (۱۹۰۱) و... نيز بر همان صحنه به اجرا درآمد. عمدهٔ اختلاف چخوف و استانيسلاوسكي بر سر نحوهٔ اجراي نمايش‌نامهٔ «مرغ دريايي» بود. چخوف اصرار داشت كه نمايش‌نامه كاملاً كمدي است و استانيسلاوسكي مايل بود بر جنبهٔ تراژيك نمايش‌نامه تأكيد كند. چخوف نه فقط به ناتوراليسم افراطي استانيسلاوسكي مي‌تازد، بلكه همچنين حال و هواي افسرده و غم‌انگيزي را كه فكر مي‌كرد به نمايشنامه‌اش تحميل شده‌است، زير سؤال مي‌برد. در آوريل ۱۹۰۴، چخوف، در نامه‌اي به همسرش الگا مي‌نويسد: «چرا دائماً در پوسترها و روزنامه‌ها، نمايشنامه مرا درام مي‌ناميد؟ نميروويچ دانچنكو و استانيسلاوسكي، در نمايشنامه من چيزي پيدا كرده‌اند كه مطلقاً به آنچه من نوشته‌ام شباهتي ندارد، و من شرط مي‌بندم كه هيچ‌كدام از آنها، براي يك‌بار هم كه شده، نمايشنامه مرا با شيفتگي، تا به آخر نخوانده‌است. مرا ببخش، اما به شما اطمينان مي‌دهم كه اين عين حقيقت است.

داستان بلند

۱۱۰ بازديد

داستان ملال‌انگيز، ترجمه آبتين گلكار، نشر ماهي، ۱۳۹۳: داستاني دربارهٔ مرگ و ملال

چند داستان كوتاه

۱۰۹ بازديد


    ۱۸۸۳ - از دفترچه خاطرات يك دوشيزه
    ۱۸۸۴ - بوقلمون صفت
    ۱۸۸۹ - بانو با سگ ملوس
    - نشان شيروخورشيد

داستان كوتاه

۱۰۲ بازديد

چخوف نخستين مجموعه داستان‌اش را دو سال پس از دريافت درجهٔ دكتراي پزشكي به چاپ رساند. سال بعد انتشار مجموعه داستان «هنگام شام» جايزه پوشكين را كه فرهنگستان روسيه اهدا مي‌كرد، برايش به ارمغان آورد. چخوف بيش از هفتصد داستان كوتاه نوشته‌است. در داستان‌هاي او معمولاً رويدادها از خلال وجدان يكي از آدم‌هاي داستان، كه كمابيش با زندگي خانوادگي «معمول» بيگانه‌است، تعريف مي‌شود. چخوف با خودداري از شرح و بسط داستان مفهوم طرح را نيز در داستان‌نويسي تغيير داد. او در داستان‌هايش به جاي ارائهٔ تغيير سعي مي‌كند به نمايش زندگي بپردازد. در عين حال، در داستان‌هاي موفق او رويدادهاي تراژيك جزئي از زندگي روزانهٔ آدم‌هاي داستان او را تشكيل مي‌دهند. تسلط چخوف به نمايشنامه باعث افزايش توانائي وي در خلق ديالوگهاي زيبا و جذاب شده بود. او را «مهم‌ترين داستان كوتاه‌نويس همهٔ اعصار»[۴] ناميده‌اند.

تشييع جنازه

۱۲۹ بازديد

تشييع جنازهٔ چخوف يك هفته پس از مرگ او در مسكو برگزار شد. ماكسيم گوركي كه در اين مراسم حضور داشت بعدها به دقت جريان برگزاري مراسم را توصيف كرد. جمعيت زيادي در مراسم خاكسپاري حضور داشتند و تعداد مشايعت كنندگان به حدي بود كه عبور و مرور در خيابان‌هاي مسكو مختل شد. علاوه بر نويسندگان و روشنفكران زيادي كه در مراسم حضور داشتند حضور مردم عادي نيز چشم‌گير بود.[۱۴] سرانجام در گورستان صومعهٔ نووو-دويچي در شهر مسكو به خاك سپرده شد.

مرگ

۱۱۰ بازديد

چخوف در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ به‌همراه همسرش اولگا كنيپر براي معالجه به آلمان استراحت‌گاه بادن ويلر رفت. در اين استراحت‌گاه حال او بهتر مي‌شود اما اين بهبودي زياد طول نمي‌كشد و روزبه‌روز حال او وخيم‌تر مي‌شود. اولگا كنيپر در خاطرات خود شرح دقيقي از روزها و آخرين ساعات زندگي چخوف نوشته‌است. ساعت ۱۱ شب حال چخوف وخيم مي‌شود و اولگا پزشك معالج او، دكتر شورر، را خبر مي‌كند. اولگا در خاطرات‌اش مي‌نويسد: «دكتر او را آرام كرد. سرنگي برداشت و كامفور تزريق كرد؛ و بعد دستور شامپاين داد. آنتون يك گيلاس پر برداشت. مزه‌مزه كرد و لبخندي به من زد و گفت «خيلي وقت است شامپاين نخورده‌ام.»[۱۲] آن را لاجرعه سركشيد. به آرامي به طرف چپ دراز كشيد و من فقط توانستم به سويش بدوم و رويش خم شوم و صدايش كنم. اما او ديگر نفس نمي‌كشيد. مانند كودكي آرام به خواب رفته بود.» و اين ساعات اوليه روز ۱۵ ژوئيهٔ[۱۳] ‏ ۱۹۰۴ بود.

فعاليت حرفه‌اي

۱۱۰ بازديد

چخوف بعد از پايان تحصيلاتش در رشتهٔ پزشكي به‌طور حرفه‌اي به داستان‌نويسي و نمايش‌نامه‌نويسي روي آورد. در ۱۸۸۵ همكاري خود را با روزنامهٔ پتربورگ آغاز كرد. در سپتامبر قرار بود نمايش‌نامهٔ او به نام در جادهٔ بزرگ به روي صحنه برود كه كميتهٔ سانسور از اجراي آن جلوگيري كرد.[۱۱] مجموعهٔ داستان‌هاي گل‌باقالي او در ژانويهٔ سال بعد منتشر شد. در فوريه همين سال (۱۸۸۶) با آ. سووُربن سردبير روزنامه عصر جديد آشنا شد و داستان‌هاي، مراسم تدفين، دشمن،... در اين روزنامه با نام اصلي چخوف منتشر شد. بيماري سل‌اش شدت گرفت و او در آوريل ۱۸۸۷ به تاگانروگ و كوه‌هاي مقدس رفت و در تابستان در باپكينا اقامت گزيد در اوت همين سال مجموعهٔ در گرگ‌وميش منتشر شد و در اكتبر نمايش‌نامهٔ بلندش با نام ايوانف در تآتر كورش مسكو به روي صحنه رفت كه استقبال خوبي از آن نشد.

آغاز نويسندگي

۱۰۶ بازديد

چخوف در نيمهٔ سال ۱۸۸۰ تحصيلات دانشگاهي خود را در رشتهٔ پزشكي در دانشگاه مسكو آغاز كرد. در همين سال نخستين مطلب او چاپ شد براي همين اين سال را مبدأ تاريخي آغاز نويسندگي چخوف برمي‌شمارند. جخوف در نامه‌اي به فيودور باتيوشكوف[۹] مي‌نويسد: «نخستين تكهٔ ناچيزم در ۱۰ تا ۱۵ سطر در نشريهٔ «دراگون فلاي» در ماه مارس يا آوريل ۱۸۸۰ درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا كند و اين نوشتهٔ ناچيز را آغازي به‌حساب بياورد، بنابر اين سالگرد (بيست و پنج سال نويسندگي) من زودتر از ۱۹۰۵ فرا نخواهد رسيد.»[۱۰] آنچه چخوف به آن اشاره مي‌كند درواقع داستان كوتاهي است به نام «نامهٔ ستپان ولاديميريچ اِن، مالك اهل دُن، به همسايهٔ دانشمندش، دكتر فريدريخ» كه در مجلهٔ سنجاقك شمارهٔ ۱۰ منتشر شد. او در سال‌هاي ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۴ علاوه برآموختن پزشكي در دانشگاه مسكو با نام‌هاي مستعاري مانند: آنتوشا چخونته، آدم كبدگنديده، برادر برادرم، روور، اوليس... به نوشتن بي‌وقفهٔ داستان و طنز در مجله‌هاي فكاهي مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگي مادر، خواهر و برادران‌اش را تأمين مي‌كرد. او در ۱۸۸۴ به عنوان پزشك فارغ‌التحصيل شد و در شهر واسكرسنسك، نزديك مسكو، به طبابت پرداخت. اولين مجموعه داستان‌اش با نام قصه‌هاي ملپامن در همين سال منتشر شد و اولين نقدها دربارهٔ او نوشته شد. در دسامبر همين سال هنگامي كه چخوف ۲۴ساله بود اولين خلط‌هاي خوني كه نشان از بيماري مهلك سل داشت مشاهده شد.

تولد

۹۹ بازديد

چخوف در ۲۹ ژانويهٔ[۳]‏ ۱۸۶۰ در شهر تاگانروگ، در جنوب روسيه، شمال قفقاز، در ساحل درياي آزوف به دنيا آمد. پدربزرگ پدري‌اش در مِلك كُنت چرتكف، مالك استان وارنشسكايا، سرف بود.[۴] او توانست آزادي خود و خانوادهٍ خود را بخرد. پدرش مغازهٔ خواربار فروشي داشت. او مرد مذهبي خشني بود و فرزندانش را تنبيه بدني مي‌كرد. روزهاي يك‌شنبه پسرانش (او ۵ پسر داشت كه آنتون دومين آن‌ها بود) را مجبور مي‌كرد به كليسا بروند و در گروه همسراياني كه خودش تشكيل داده بود آواز بخوانند. اگر اندكي ابراز نارضايتي مي‌كردند آن‌ها را با چوب تنبه مي‌كرد.[۵] همچنين آن‌ها را در ناني آغاز كرد اما دو سال بعد در كلاس اول مدرسهٔ عادي به تحصيل خود ادامه داد. پدر چخوف شيفتهٔ موسيقي بود و همين شيفتگي او را از دادوستد بازداشت و به ورشكستگي كشاند[۴]
كليسايي در شهر تاگانروگ كه چخوف در آن در تاريخ ده فوريه ۱۸۶۰ غسل تعميد داده شد.

و او در سال ۱۸۷۶ از ترس طلب‌كارانش به همراه خانواده به مسكو رفت و آنتون تنها در تاگانروگ باقي ماند تا تحصيلات دبيرستاني‌اش را به پايان ببرد. او در سال‌هاي پاياني تحصيلات متوسطه‌اش در تاگانروگ به تآتر مي‌رفت و نخستين نمايشنامه خود را به نام بي‌پدري[۶] و بعد كمدي آواز مرغ بي‌دليل نبود[۷] را نوشت. او در همين سال‌ها مجلهٔ غيررسمي و دست‌نويس الكن را منتشر مي‌كرد كه توسط برادران‌اش به مسكو هم برده مي‌شد. برادر بزرگ‌اش، آلكساندر پاولويچ چخوف در سال ۱۸۷۶ به دانشگاه مسكو رفت و در رشتهٔ علوم طبيعي دانشكدهٔ رياضي-فيزيك مشغول تحصيل بود و در روزنامه‌هاي فكاهي مسكو و پتربورگ داستان مي‌نوشت.[۸] آنتون نيز در ۱۸۷۹ تحصيلات ابتدايي را تمام كرد و به مسكو رفت و در رشتهٔ پزشكي در دانشگاه مسكو مشغول تحصيل شد.

آنتون چخوف

۱۰۸ بازديد

آنتون پاولوويچ چِخوف (به روسي: Анто́н Па́влович Че́хов)‏ (زادهٔ ۲۹ ژانويهٔ ۱۸۶۰ در تاگانروگ - درگذشتهٔ ۱۵ ژوئيهٔ ۱۹۰۴) داستان‌نويس و نمايش‌نامه‌نويس برجستهٔ روس است.[۱] او در زمان حياتش بيش از ۷۰۰ اثر ادبي آفريد.[۲] او را مهم‌ترين داستان كوتاه‌نويس برمي‌شمارند و در زمينهٔ نمايش‌نامه‌نويسي نيز آثار برجسته‌اي از خود به‌جا گذاشته‌است و وي را پس از شكسپير بزرگترين نمايش‌نامه‌نويس مي‌دانند. چخوف در ۴۴سالگي بر اثر ابتلا به بيماري سل درگذشت.

در بعضي جاها نام كوچك چخوف به اشتباه به‌صورت «آنتوان» نوشته و تلفظ مي‌شود.