چخوف در نيمهٔ سال ۱۸۸۰ تحصيلات دانشگاهي خود را در رشتهٔ پزشكي در دانشگاه مسكو آغاز كرد. در همين سال نخستين مطلب او چاپ شد براي همين اين سال را مبدأ تاريخي آغاز نويسندگي چخوف برميشمارند. جخوف در نامهاي به فيودور باتيوشكوف[۹] مينويسد: «نخستين تكهٔ ناچيزم در ۱۰ تا ۱۵ سطر در نشريهٔ «دراگون فلاي» در ماه مارس يا آوريل ۱۸۸۰ درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا كند و اين نوشتهٔ ناچيز را آغازي بهحساب بياورد، بنابر اين سالگرد (بيست و پنج سال نويسندگي) من زودتر از ۱۹۰۵ فرا نخواهد رسيد.»[۱۰] آنچه چخوف به آن اشاره ميكند درواقع داستان كوتاهي است به نام «نامهٔ ستپان ولاديميريچ اِن، مالك اهل دُن، به همسايهٔ دانشمندش، دكتر فريدريخ» كه در مجلهٔ سنجاقك شمارهٔ ۱۰ منتشر شد. او در سالهاي ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۴ علاوه برآموختن پزشكي در دانشگاه مسكو با نامهاي مستعاري مانند: آنتوشا چخونته، آدم كبدگنديده، برادر برادرم، روور، اوليس... به نوشتن بيوقفهٔ داستان و طنز در مجلههاي فكاهي مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگي مادر، خواهر و برادراناش را تأمين ميكرد. او در ۱۸۸۴ به عنوان پزشك فارغالتحصيل شد و در شهر واسكرسنسك، نزديك مسكو، به طبابت پرداخت. اولين مجموعه داستاناش با نام قصههاي ملپامن در همين سال منتشر شد و اولين نقدها دربارهٔ او نوشته شد. در دسامبر همين سال هنگامي كه چخوف ۲۴ساله بود اولين خلطهاي خوني كه نشان از بيماري مهلك سل داشت مشاهده شد.
جمعه ۲۱ مهر ۹۶ ۱۷:۰۴ ۱۱۳ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است